در راه کلاس

امروز عصر، ساعت چهار با رضا می‌رفتیم بیمارستان. توی راه، سبزپوشان انتظامی(شاید انتظامی) جلوی ماشین را گرفتند. از ماشین پیاده‌مان کرد. من را به جرم بد حجابی بردند پیش زن سیاه‌پوشی که آن‌طرف خیابان ایستاده بود. بیست‌ تا خانم بد حجاب دیگر مثل من کنارش ایستاده بودند. به‌ش گفتم:«ایراد من چیه؟». گفت:«روسریت قرمزه. رژ هم زدی». گفتم:«پدرم بیمارستان است. دارم می‌روم پیشش. برای روحیه دادن به بیمار باید لباس شاد پوشید. کجای اسلام روسری قرمز حرام است؟». جواب نداد؛ اصلا نفهمید من چی گفتم. فقط گفت:«مانتوت هم کوتاهه». گفتم:«من توی ماشین با همسرم هستم. پیاده که نیستم.». گفت:«ماشین حکم ویترین مغازه داره و تو پشت ویترینی( پیدا کنید پرتقال‌فروش را). امشب می‌برمت سید‌علی‌خان (یک جایی شبیه زندان) تا یاد بگیری لباس چه‌جوری بپوشی.» گفتم:«چه خوب. سوژه جالبی است برای وبلاگم. ولی شما خجالت نمی‌کشید برای روسری قرمز کسی را بازداشت کنید؟». بازهم نفهمید چی گفتم. بعد از چند دقیقه از بردن من پشیمان شد و برگه جریمه‌ش را در آورد و چهارهزارتومان جریمه‌‌ام کرد. بعدش یک برگه دیگه آورد و مشخصات شناسنامه‌ای، آدرس منزل و محل کارم را گرفت. رضا با اشاره گفت که آدرس دقیق نگو ولی من که اصلا خودم را گناه‌کار نمی‌دانستم همه سئوالاتش را درست جواب دادم. سئوالاتش جالب بودند. مثلا آخرین مدرک تحصیلی، رنگ مو، رنگ پوست و رنگ چشم.

پ.ن: امروز بعد از دو روز برگه جریمه‌‌ام را دیدم. دیدم نوشته علت جرم، نبستن کمربند. تو را خدا یکی پرتقال‌فروش را پیدا کند.

0 comments: