هر روز ساعت 5، تکنسین رادیولوژی با تانکش که همان دستگاه عکسبرداری است به کلاس ما میآید و عکسی یادگاری از لگن پدر میگیرد که بهش عکس کنترلی میگوید. دیروز هم این عمل تکرار شد. نیمساعت بعدش، پرستار عکس را آورد تا دکتر مربوطه ببیند. از بسکه این مدت، ما عکس دیدم و تجزیه تحلیل کردیم خودمان یک پا دکتر ارتوپد شدیم. قبل از آمدن دکتر، عکس را با شهرام دیدیم. معجزهای رخ داده بود. تکههای لگن، سرجایش، جوش خورده بودند و حتی تَرَکهای کاسه لگن هم ترمیم شده بودند. خوشحال شدیم که عمل دوم همان تعویض کاسهی لگن کنسل است و دو ماه بستری بودن به پانزده روز میرسد که ناگهان در قسمت زانو شکستهگی جدیدی دیدیم. نگرانمان کرد . از اینکه دکتر روز اول متوجه این قضیه نشده بود بسیار عصبانی شدیم؛ خوشحالی معجزهی لگن از یک طرف وعصبانیت از دست دکتر طرف دیگر. این بههمریختهگی، بغض، ناراحتی و هزاربار دیدن عکس و مقایسه با عکسهای قبلی تا جایی ادامه داشت که به این نتیجه رسیدیم شاید عکس، اشتباها عوض شده باشد... بماند، ساعتها چرخیدن در کلاسهای مختلف برای پیدا کردن عکس بدون معجزه...تا بالاخره عکس اصلی پیدا شد.
از قضا، شب، وقتی به خانه رسیدم، شبکه یک (فکر کنم یک بود) در حال پخش سریال پرستاران بود. دیدم، خندیدم، افسوس خوردم و به پرستاران ایرانی افتخار کردم.
:(
0 comments:
Post a Comment