جنگ در کلاس

کلاس شماره‌ی 39 میدان جنگ است. پدر در خط مقدم با درد می‌جنگد. گاه به جلو می‌رود و گاه عقب‌نشینی می‌کند. اسلحه‌‌اش صبر است و استقامت. مادر قمقمه‌ا‌ش را آب می‌کند؛ مادر هنوز آب زم‌زم دارد. من و بچه‌ها تیر‌های اسلحه‌ش را تامین می‌کنیم. خسته که می‌شود اسلحه را زمین می‌گذارد، آن‌وقت ما برایش حمل می‌کنیم و نقش هم‌رزم‌هایش را در گروهانش بازی می‌کنیم. شب‌ها در سنگر کمین می‌کنیم و از دور شاهد مبارزه‌اش می‌شویم. این‌جا کسی که کاسه صبرش تَرَک بردارد به پشت جبهه فرستاده می‌شود و نیرویی تازه نفس به خط مقدم اعزام می‌شود. داوطلب برای خط مقدم زیاد است؛ فعلا. زمینِ این‌جا پُر از مین‌های نا امیدی است. ما هر روز این‌جا را مین‌روبی می‌کنیم که نکند، پایش روی مین رود.

0 comments: