«4 تا بچه دارم؛ یکی هم تو راه. به زنم گفتم، این پنجمی را بدهیم دخترخالهم که بچهدار نمیشود، بابتش سه میلیون میگیریم».
آقای ب
شغل: بیماربر
سن: 43
---------------
«19 سالهگی ازدواج کردم. یک سال بعدش ننهم پیغام داد یا زنت را طلاق میدی یا باید بچهدارشی که من مطمئن شوم زنت بچهش میشه. الهه، دخترم شش ساله است.»
آقای الف
شغل: خدمه بیمارستان
سن: 26
---------------
«ساعت 6 صبح از خانه میزدم بیرون و ساعت 11 برمیگشتم. به محض رسیدن به خونه زنم شروع میکرد به جروبحث که چرا دیر کردی. فکر کردم اگر بچهدار شویم، سرش گرم میشود و غر کمتر میزند. الحق که همین شد؛ حالا نه موبایلم زنگ میزند نه کسی شبها غر».
آقای ش
شغل: مهندس- مدیرعامل
سن: 35
---------------
« بچه اولمون دختر شد. به خانومم گفتم یک پسر میخواهیم که جنسمون جور باشه. دومی آمد ولی دختر بود. سومی هم دختر شد» .
آقای ح
شغل: مهندس- استاد دانشگاه
سن: 45
---------------
«گفتند بچهدار بشی میخش محکم میشود( ترجمه: به زندگی پایبند میشود) و سروگوشش نمیجنبد».
خانم س
شغل: خانهدار
سن:30
---------------
«خوشتیپ بود، از ترس اینکه شلوارش دو تا شود(ترجمه: ازدواج دوم)، بچهدار شدم».
خانم س
شغل: پرستار
سن:33
---------------
« زندگیام یکنواخت بود».
خانم م
شغل: مهندس
سن:27
---------------
«بچه نمیخواستیم ولی از ترس اینکه چند سال دیگر بچهدار نشویم، شدیم. آخه دخترخاله مامان مهری خانم همینجوری اجاقش کور شد».
خانم و
شغل: مهندس
سن:28
---------------
«با خانواده شوهرم درگیری زیاد داشتم. شوهرم قلبدردی بود. از ترس اینکه سکته کند و اموالش به برادرهاش برسد بچهدار شدیم».
خانم ز
شغل: معلم
سن:30
---------------
« 3تا دختر داشتم ولی ارثخور نداشتم. خدا خواست و چهارمی پسر شد».
آقای ک
شغل: بازاری
سن: 50
---------------
«چهارتا پسر داشتم. پنجمی که دختر شد خیالم راحت شد که یکی هست که توی فاتحه زنانه برامون گریه کند».
خانم ف
شغل: دفتردار
سن:49
---------------
و این قصه ادامه دارد........