شبها دیالوگهایم را از بر میکردم
و صبح ها سر صحنه، بازی میکردم؛
بازی زندگی
نقش اول زن بودم
و دیگران سیاهلشگر
به زندگیام دزد زد
دیالوگهایم به سرقت رفت
بازی را ادامه دادم
گاه خطی از خودم میگفتم
گاه خطی از دیالوگ تو
و گاه خطی از او
دیالوگهای دلنشینی بودند
ولی نه برای من
داستان زندگیام تغییر کرد
دیگر نقش اولش نبودم
شدم سیاهلشگر
از صحنه فاصله گرفتم؛
برای مدتی
.
.
.
.
امروز برگشتهام
با دیالوگی جدید
از خودم
زندگی کلید میخورد
0 comments:
Post a Comment