گردوخاک، مهمان آینه بود
با دستش جادهای روی آینه باز کرد
خودش را دید
دید که گردوخاک مهمان سرش هم هست
دستی بر سر کشید
آهی از دل
گردوخاک بر دلش نشست
چند روز بعد بود
که
مشت مشت خاک رویش ریختیم
حرفهای یک پنجاه و چهاری Copyright © 2008 | Torn Paper Designed by SimplyWP| Converted by Free Blogger Template | Supported by Ipiet's Notez
0 comments:
Post a Comment