طوفان که میآمد
موج میزد
و
کَشتیام پر از آب میشد
من دستو پا میزدم
تا هستها و بایدهایم
زیر آب نروند
آخر
نجاتشان میدادم
امروز
دریا آرام است
طوفانی نیست
اما کَشتیِ من خیس است
پطرس فداکار میشوم
با یک دست
بایدها و هستهایم را
نجات میدهم
و با دست دیگر
راه آب را میبندم
نکند
قصهی پطرس فداکار
آپ دیت شود؟
0 comments:
Post a Comment