زالو

گوشواره های گیلاس ، النگوی پوست پرتقال و گردنبند گوش ماهی ام را می خواهم. دلم تنگ کفشهای ورنی سفید پاشنه بلندم است.دلم تنگ ساعتی است که روی مچ دست چپم با مداد جوهری نقاشی کرده بودم .عقربه های آن ساعت گرانبها ثابت بود.زمان را برای بی خبری های من متوقف کرده بودند.من همان ساعت ، همان گوشواره ، همان النگو،....را میخواهم برای حفظ و نگهداری آنها به گاو صندوق نیازی نبود، هیچکس به آنها طمع نمیکرد. برای داشتن آن غنیمت به صورتم سیلی نمی خورد.دوران خوبی بود که دیگر بر نمیگردد با اینا بزرگ شدم . با عروسکام زندگی میکردم.یه روح پاک در یه نهال کوچک جون گرفت. بزرگتر که شدم اون گوشواره و النگو و گردنبند رنگ واقعی تری گرفت در کنارش یاد گرفتم دیگران هم سهمی دارند در زندگی من و انچه داشتم را با جان و دل بخشیدم و چشیدم طعم رهایی و .... بگذریم من این بودم و هستم همه را دوست دارم حتی اگه بدی هم ببینم ، می بینم و به روی خودم نمی آورم.اینا میدونم که به یه مورچه هم ظلم نکردم اگر هم کردم از روی اشتباه بوده و این شجاعت را داشتم که طلب بخشش کنم ..... وقتی به گذشتم بر میگردم غصه میخورم که من زالو نیستم .واقعا بی انصافی که اینجوری قضاوت بشه....آخه چرا؟ زالو بی معنا ترین کلمه که تا به حال تو عمرم شنیده بودم.خیلی حرف برای گفتن داشتم ولی با دیدن کلمه زالو واقعا دیگه حرفی برای گفتن ندارم.دیگه واقعا ندارم.حیف این همه محبت و دلسوزی.....و در آخر شنیدن زالو

0 comments: