Eyes wide shut

اتاق تاریک بود. پرده‌ها را کنار زدم. نگاهی به اطرافم انداختم. خاک همه‌جا نشسته بود. چشمم به قاب روی دیوار افتاد؛ عکس عروسی‌ام. برداشتم‌اش و با آستینم، خاک ‌روی‌‌اش را کنار زدم. با خودم گفتم:«پیر شدم...(بعد از چند ثانیه) لباس عروسیم کو؟». به سمت کمد رفتم. تمام خرت‌و‌پرت‌هایی که جلوی‌اش بود را کنار زدم. لباسم در جعبه مقواییِ سفیدی، در طبقه دوم کمد، حبس بود. از جعبه بیرون‌اش آوردم. سفید نبود؛ به خواسته خودم سبز بود. پوشیدم؛ گشاد بود. پای دامن خاکی بود؛ از شب عروسی. رفتم جلوی آینه. به خودم و آن لباس سبز خیره شدم، گفتم:«عروس سبز پوش». هیجان پنج سال پیش را نداشتم. آرایش کردم. دستی به موهایم کشیدم. تاج نداشتم، دسته‌گُل هم نداشتم؛ مثل شب عروسی. یادم آمد پنج سال پیش سفارش دسته‌گل ندادم. آخر می‌خواستم دستِ گُلم، در دستم باشد نه دسته‌گل. به خودم خیره شدم. انگار چیزی کم داشتم؛ شاید دسته‌گل عروس.

0 comments: