از دور
مثل پیرزنی بود
که روزگار
کمرش را خم کرده
نزدیکش شدم
از درد قفسهی سینه
به خودش میپیچید
گاه
دردهایی هستند
که چنان در بندبند وجودت
رخنه میکنند
که کمرت را خم میکنند
به زمین میزندت
و تو دوباره باید بلند شوی
خاکهایت را بتکانی
نفس عمیقی بکشی
چشمت را
به روی خودت ببندی
و ادامه دهی
باید
0 comments:
Post a Comment