شبیه همان بازی دوران کودکی. تا وقتی موزیک پخش میشود، همه دور صندلیها میچرخند. موزیک که قطع شد همه مینشینند. بازنده کسی است که ایستاده؛ از بازی حذف میشود و دوباره از سر....
.
موزیک پخش میشود. بازیکنان همه میرقصند. منوتو هم. دو به دو. یک دست دور گردن، یک دست دور کمر. چشم در چشم. موزیک قطع میشود و منوتو هر دو نشستهایم. نگاهم کردی. نگاهت کردم و لبخندی. بازی ادامه پیدا کرد. یک دست در دست، یک دست دور کمر. چشم در چشم... و دوباره منوتو بودیم روی صندلی. دوباره و دوباره من و تو برنده شدیم. دور آخر، موزیک، دست در دست، چشم در چشم و لب روی لب. دستم را رها کردی که بچرخم. مثل قاصدک در هوا چرخیدم. چرخیدم و چرخیدم و خندیدم. ایستادم تا عشق را از چشمهایت ببینم. ولی ... ندیدم. تو نبودی. دنبال تو گشتم حتی بین تماشاچیها؛ نبودی. موزیک در حال تمام شدن بود و صدای دست تماشاچیها به آسمان. نبودی. موزیک تمام شد و من تا آن لحظه حتی به صندلی نگاه هم نکرده بودم. صدای تشویق ممتد تماشاچیها. چشمم به صندلی افتاد و دیدم تو را که تنها روی صندلی نشستهای و به من میخندی. همه تو را تشویق میکردند. تشویقت کردم ولی نه به سرعت تشویق دستهای تماشاچیها. صورتم مثل الان خیس بود... هنوز باور ندارم که تو برنده شده باشی ولی بر این باورم که بازنده اصلی منم. دوستت دارم.
.
0 comments:
Post a Comment