من یک پنجاه وچهاری چوب خورده ام

روزهای برفی را پشت سر میگذاریم.روز هایی که همه جا سفید است ولی هنوز بعضی مردم فکر سیاه دارند.روزهای کوتاه و تاریک مثل بعضی ها.....افرادیکه فکرشان سیاه است مویشان زودتر سفید میشود.البته عکس این مطلب درست نیست.از بدی ها که بگذریم هنوز افرادی هستند که ته دره هم که باشند فکرشان بلند است......بگذری ما را چه به این حرفها......روزهای برفی که بگذره میرسیم به عید و بهار .از بهار خوشم نمی یاد هر چند که تولدم در بهاره......بگذریم.از اینکه باید از این خونه به اون خونه برم و یه سری آدم های تکراری و حرفهای تکراری بشنوم خسته میشم.سال گذشته تحویل سال پیش اموات (سر خاک مرده ها)بودم خیلی با حال بود و چند ساعت بعد هم رفتیم ی.ولی آسمون همه جا یه رنگ بود حتی اونجایی که آدمهاش یه رنگ دیگند.جایی که رنگ آسمونش فرق داره با جاهای دیگه آسمون دله.....گاهی وقتا قرمزه گاهی صورتی گاهی آبی و گاهی سیاه......آسمون دل عاشقا آبی ، آسمون دل فارغ ها سفید و آسمون دل من ......بگذریم.امروز روز گذشتن و رفتن است .باید دید و رفت......به جایی که او نباشد ......باید رفت وفکر کرد.... که چرا چنین شد؟ او قانونش را در آسانسوری محبوس کرده و برای هر طبقه ای از مردم بالا و پایین می برد.حال در چه طبقه ای قرار بگیری مهم است.رابطه قرار گرفتن مردم در طبقه با رنگ دل و رنگ مویشان ارتباط دارد...... بگذریم .هر چی امروز میخوام به اون سمت نرم ولی مثل یک کش کشیده میشم.من چوب اون سمت را خورده ام .آخه من یک پنجاه وچهاری چوب خورده ام.شما تا حالا چوب خوردید؟

2 comments:

سلام خانم شریعت زاده
امیدوارم خوب باشی
نمی دونم چرا وقتی که لینک وبلاکتا از سایت آقای دشتی دیدم خود به خود رفتم به وبلاک شما سر زدم . یه جورائی داری حرفای من را می نویسی نمی دونم واقعاً اما حرفهائی را که من خیلی وقت ها به نزدیک ترین دوستانم نمی زنم اما می بینم شما خیلی راحت می نویسی ای کاش من هم می تونستم این جوری بنویسم ولی خوب این قدرت را هنوز در خودم پیدا نکردم و دقیقاً همون حرف هایی هست که شما می نویسید. راستی عیدتون هم مبارک باشه

مرسی از همراهی تون.قدرت نیست لب ریز شدنه