خودسانسوری

چرا؟ چرا باید وقتی نمی خوای بخندی ،بخندی؟وقتی نمی خوای حرف بزنی ،بزنی؟ و عکسش......چرا باید از بعضی ها ترسید؟چرا همه چی عکسش درسته تا خودش؟چرا ما آدمها را مجبور به خودسانسوری میکنند؟ از وقتی بچه هستیم بهمون میگند اینا بگو اینا نگو.اینا بپوش اونا نپوش.میریم مدرسه میگند اینا بخون اونا نخون،میریم دانشگاه میگند این کارا زشته این کارا خوبه........آخه چرا؟چرا ما آدما را عادت میدید به خودسانسوری.چرا بودن یا نبودن را خودمان تجربه نمیکنیم؟ در کوچه ای تنگ وتاریک ، در یه عصر زمستونی کودکی به دنبال بودن خود می گشت.کودکی که امروز 30 ساله است و در آن کوچه ها به دنبال عروسک گم شده اش میگردد.او همه را عروسکی میداند در مقیاس بزرگتر .ولی او عروسک خودش را میخواهد.همان عروسکی که به او نه نمی گفت و او هر چه می گفت عروسک با لبخند او را همراهی می کرد.او عروسکش را در کوچه های کودکیش جا گذاشته بود.آنها عروسک کودکیش را از او گرفتند وقلم وکاغذی به او دادند و گفتند بنویس بابا آب داد و او نوشت بابا آب نداد .آنها گفتند بنویس آن مرد با اسب آمد و او نوشت آن مرد نیامد......آنها هم خوشحال از نوشتن غافل از اینکه او اشتباه می نویسد برای آنها مهم نوشتن بود ......ولی او اشتباه نوشت نوشت .....حتی سر کلاس مغناطیس و ماشین هم اشتباه نوشت و کسی نگفت چرا؟ او اشتباه مینوشت تا کسی بگوید چرا و کسی نگفت امروز او به دنبال گم شده اش میگردد تا شاید بتواند عمر گذشته اش را باز سازی کند.امروز دیگر نمی خواهد خود سانسوری کند به خاطر دیگران.می خواهد عروسک کودکیش را بقل کند تا به اعماق وجودش سفر کند.

1 comments:

بعضي موقع ها اين خود سانسوري نيست استفاده و حالا شايد بهنحوي استفاده اجباري از تجارب ديگران هست كه در ابتدا با خود كلنجار مي ري تا بتوني باور كني يا خيلي راحت تر بتوني غرور خودت را بشكني
اما بيشتر اينها در اثر شكست و عدم دستيابي افراد مي باشد كه وادار مي كنند آدم را به خودسانسوري