حوادث

یک طرف شیشه‌ها تمیز شده بود، فقط یک ورق روزنامه برای پاک کردن پشت شیشه‌ها باقی‌مانده بود. با پشت دستم عرق پیشانی‌ام را گرفتم و خودم را به یک چایی و سیگار دعوت کردم. تنها ورق روزنامه‌ی باقی‌مانده را پهن کردم و چایی به دست نشستم رویش. سیگارمو روشن کردم و نگاهی به ستون‌هایی که روشون ننشسته بودم انداختم. ستون سمت چپ تیترش این بود:«کاش می‌مردی،‌ تحملت سخته». زیر این ستون یک باکس قرمز بود که با فونت سیاه تیترش نوشته شده بود:«من عاشقت نیستم». عکسی زیر لیوان چایی بود با تیتر«دوستت ندارم». دور تا دور جایی که نشسته بودم پر بود از این نوع اخبار. سیگارمو روی تاریخ روزنامه که مال همین چند روز پیش بود، خاموش کردم و بلند شدم. روزنامه را برداشتم و مچاله کردم و به پاک کردن شیشه‌ها ادامه دادم.

0 comments: