انتهای این بن بست آخر خطه

اگه شناگر خوبی نباشی و بهایی هم نتونی پرداخت کنی مجبوری از قایق پارویی استفاده کنی .یک مدت پارو می زنی، دستهات خسته می شه ولی تو هنوز به مقصد نرسیدی.توی راه چند بار قایقت سوراخ میشه دیگه مجبور می شی بهایی بپردازی و قایقت را با یک قایق پایی عوض کنی .دیگه دستهات درد نمی گیرند ولی بعد از یک مدت پا زدن ، پا درد می یاد سراغت. مجبور می شی قایق پایی را با قایق موتوری عوض کنی. فقط کافیه یک دسته را بکشی خودش شروع می کنه به رفتن. شانس آوردی بنزین تموم نکرده رسیدی به ساحل. همه این سختی ها را تحمل کردی چون شناگر ماهری نبودی.

به ساحل که رسیدی پیاده به راه می افتی بعد از چند کیلومتر پیاده روی ترجیح می دی با یک وسیله نقلیه خودت را به مقصد برسونی. دوچرخه، موتور، ....نه.... ماشین انتخاب توست. سوار می شی، استارت می زنی، می زنی تو دنده، پدال گاز و حرکت...آروم می ری فکر می کنی بهار همیشه صورتیه و پاییز همیشه زرد.از بهار و تابستون ، پاییز و زمستون رد می شی. خسته می شی ... می زنی کنار. تصمیم می گیری پیاده به راه بیافتی چند قدم می ری ولی توان راه رفتن نداری ... پیر شدی. اون دریا ، اون بهار ،اون پاییز ، اون پارو زدنها و ... پیرت کردند. بر می گردی سوار همون ماشین می شی. تصمیم می گیری این بار با سرعت حرکت کنی. جنون سرعت تو را می گیره .از این خیابون تو اون خیابون...بپیچ به راست ... حالا چپ... برو تو این کوچه ... بپیچ تو اون کوچه... سمت چپ ...خوردی به بن بست ....انتهای این بن بست آخر خطه....

0 comments: