صد +دام

ده ساله بودم که برای اولین بار نامش را شنیدم. آنچه از او در ذهنم نقش بست بیشتر شبیه یک هیولا بود تا یک انسان.... گذشت و گذشت تا بزرگتر شدم.... و آن هیولا هم در ذهنم بزرگ و بزرگتر شد. سینما، تلویزیون ، روزنامه نقش زیادی در شناخت او به من داشتند. باورهای من از او و تنفر از یک هیولای دوران کودکی با فیلم کرخه تا راین به اوج رسید.

همه چیز برای من به تکرار گذشت. من چوب خورده جنگ نبودم. من بیننده جنگ بودم و نه حتی یک بیننده خوب ... پی گیر نبودم ... چون همان قدر که از آن هیولا متنفر بودم از بازی سیاست هم متنفر بودم....گذشت تا دیروز این خبر را شنیدم:

دادگاه عالی جنایی عراق امروز در نشست رسیدگی به احکام متهمان پرونده دجیل، صدام دیکتاتور سابق این کشور را به اعدام با طناب دار محکوم کرد.

زیاد از این حکم خوشحال نشدم. نه از این جهت که چرا باید کشته شود، نه. از این جهت که در برابر این همه کشتن ها، نابودکردنها، ظلمها، آه ها و دردها واقعا این حکم، حکم کمی است. بی اختیار به یاد قانونی از قوانین اسلام افتادم که:

حکم رجم(یعنی زنا ولی من می گویم دل بستن) در قوانین اسلام، سنگساراست. سنگسار یعنی اینکه زن را تا نیمه درخاک فرو نموده وگروهی ازمومنان(البته از نوع ح ... بی احساس) به سرو صورت او سنگ پرتاب می کنند تا او را درنهایت زجر دادن بکشند.

آیا این انصاف است که برای دل بستن، زنی به میهمانی گودال و سنگ دعوت شود و جان دهد ومردی برای یک شاهنامه جنایت فقط چوبه دار؟

0 comments: