نامه ای از دوستان شراره

این پست توسط ما (منظور دوستان و همکاران شراره) نوشته شده است و تمام مسئولیت آنرا خودمان بر عهده می گیریم.

بنا به دلایلی (که البته ما هم دقیقا نمی دانیم چرا) امروز شراره نمی تونه بنویسه. صبح زود(خیلی زود) یوزر و پسوردش را به یکی از دوستان اس ام اس کرده و گفته که خبر بده که منتظر پست امروزم نباشند. اونم به ما خبر داد که عملیاتی که مدتها منتظرش بودیم امروز می شه انجام داد. ما هم از فرصت استفاده کردیم که تا شراره به اینترنت دسترسی ندارد که این پست را دیلیت کنه چند کلمه حرف حساب با شما بزنیم. شاید چند ساعت بیشتر عمر این پست نباشد.

در یک کلام خواستیم بگوییم ما از همه‌تون متنفریم.نزدیک به 6 سال که با شراره همکاریم و دوست. همیشه احساس می کردیم که نه یک همکار نه یک دوست نه یک خواهر که یک مادر پیشمونه. این حس تا وقتی بود که قضیه وبلاگش و دوستای جدیدش جدی نبود. به ما حق بدهید که نسبت به شما حس خوبی نداشته باشیم. ما ,

از همه‌ اون‌هایی که اسمشون در لیست "می‌خوانم" سمت چپ وبلاگ شراره است متنفریم. همه‌تون شراره را از ما گرفتید. وقتی نوشته‌هاتون را می‌خونه و می‌خنده یا حتی اخم می‌کنه حس بدی پیدا می‌کنیم. هر‌ وقت پیشش می‌رفتیم و می‌دیدیم وبلاگ آب‌و‌سراب روی صفحه‌ش بازه یا وبلاگ استاد که از عکسش می‌ترسیم یا وقتی با جوجو حرف می‌زد و می‌گفت «سلام عزیزم» یا وقتی با آیدا چت می‌کرد و غصه‌ می‌خورد از همه‌تون متنفر می‌شدیم. از اون کامنت‌های همزاد و هم ‌اسمش شری، از اون بوس بوس‌های نیکو، از اون هاهاها آیدا از اظهار فضل‌های حاج واشنگتن، از اون شکلک جوزف، متنفریم. شما با نوشته‌هاتون شُدید دوست‌های شراره، آی حاج باران باشما هم هستیم، وقتی خواب زمستانی را می‌خواند لبخند می‌زد. لبخندی که خیلی وقت بود به ما نمی‌زد. سان‌جون با شعرهاش دلش را بُرد و فلفل شیرین با صورتی وبلاگش. یک روز با خنده آمد و گفت الهام، بازم می نویسه و باز ما متنفر شدیم. یک روز که با موبایلش حرف می‌زد از پشت پارتیشن شنیدیم که می‌گفت «الهام خوبی؟ دیشب خوابت را دیدم ...» و از الهام متنفرتر شدیم. انگار نیک آهنگ پسرخاله‌ش بود. روزی صد بار وبلاگش را رفرش می‌کرد. بیشتر از اونی که به فکر خودش باشه به فکر شماهاست. زمانی که بابای پروانه بیمارستان بود براش دعا می‌کرد تازه از ما هم خواست بشینیم دعا کنیم. با ذوق و شوق شیرین کاری هاش با آویسا را در زمان دانشجویش تعریف می‌کرد. و ما همه‌ش آرزو می‌کردیم کاش یک روزی همه‌تون فیلتر شوید. کاش دنیای مجازی را آب ببره که شراره به سمت ما برگرده. وقتی دیدیم مشتی ماشالا دیگه نمی‌نویسه خیلی خوشحال شدیم که یکی از این گردونه خارج شد. می‌دونی علیرضا ، شراره همیشه تعریف تو را می‌کرد. می‌گفت تو اون سر دنیایی با یک دنیا تنهایی... مگه شراره تنهایی پُر کن تو بود بچه؟ شراره حق مسلم ما بود. نه خیلی از قصه‌های وبلاگیش خوشمون می‌یومد، تازه ظهر‌ها سر ناهار از خاطرات عمواروندش تعریف هم می‌کرد و ما همچنان لبخند تنفر بر لب داشتیم. همیشه می‌گفت غم نوشته‌های شهرزاد را دوست دارم، انسان دوستیش حرف نداره. یکی نبود بگه آخه آدم تو چقدر خودت انسان دوستی؟ یک روز از دوستای مقیم فرانسه‌ش می‌گفت . نمی‌دانیم کیا بودند. همون خانم و آقا که هردوشون وبلاگ دارند. خدا نکنه که پسرخاله‌ش فرید براش کامنت می‌گذاشت. انگار که.... بهتر نگیم. دوستای وبلاگیش کم بودند دوستای فلیکریش هم اضافه شدند. خلاصه این‌که تا دعا نکردیم فیلتر شوید پاتون را از زندگی ما بکشید بیرون. شراره فقط و فقط مال ماست. مال غم و شادی ما. هرچند این‌روزها پر از غم شده و با کسی حرف نمی زنه ولی بازم مال ماست.

ببین شراره از دست ما ناراحت نشو. اخم نکن. دادو بیدا هم نکن. مدتها بود دنبال این فرصت می‌گشتیم که حرف دلمون را بزنیم که زدیم. هر چند مطمئنیم تا بیایی و ببینی ما چی نوشتیم باهامون دعوا می کنی ولی بازم دعا می کنیم که زود زود سرحال و شاد برگردی پیشمون.

-------------------------------------------------------------------------------------------------

پاسخ من:

چند دقیقه‌ای است که به نت دسترسی پیدا کردم. آمدم تا کامنت‌های پست «دل‌گیرم از خدا» را بخوانم که...

چرا دیلیت؟ چرا دعوا؟ خوشحالم که حرفتان را زدید؛ راحت و روان. مدت‌ها بود که از نگاه‌ها و سکوت‌هایتان پی به این قضیه برده‌ بودم. فکر می‌کردم زمان، مشکلات و حساسیت‌ها را حل می‌کند. باورم نمی‌شد که روزی سر باز کند. می‌دانم این‌روزها سر تا پایم پر از ایراد است. حرمتم را نگه می‌دارید و صبورانه تحملم می‌کنید، فرصتم دهید و شرایطم را درک کنید تا خودم را پیدا کنم. یادتان هست چند روز پیش خوابی که دیده بودم را برایتان تعریف کردم؟ گفتم که، کفن پوشیده بودم و می‌رفتم... باور نمی‌کنید که در خواب بیش از آن‌که نگران خودم باشم نگران شما بودم.....بدرود و به امید فردای بهتر هرچند که از خدا دلگیرم.

0 comments: