به تنهاییِ دریا

از دور نگاهش می‌کردم؛ دریا را می‌گویم

آبیِ عشق بود؛ آرام و دل‌نشین

یک قدم به جلو؛ مهربان

دو قدم به عقب؛ صمیمی

دریا بزرگ بود

دریا تنها نبود؛ دخترک گیسو شبق بود، پسرک چشم بادومی، مرد ماهی‌گیر، تکه‌ ای الوار و...

دخترک گیسو شبق، در ساحل می‌دوید؛ پی هیچ

پسرک چشم بادومی، با ماسه‌ها قلعه می‌ساخت؛ از برای گیسو شبق

مرد کلاه به ‌سر، در همان حوالی تورش را تعمیر می‌کرد؛ ماهی‌گیر بود

و آن دور دست‌تر مردی دیگر با قلاب به جان ماهی‌ها افتاده بود

تکه الواری بر روی آب معلق بود

دریا بزرگ بود

دریا تنها نبود؛ کشتی بود، قایق‌ران، مسافر، دختر جوان، مرد مستی و...

در آن سوی آب، کشتی بزرگی، آرام به سمت غرب می‌رفت

قایقی، به اسکله رسیده بود

قایقران با مسافر سر قیمت چانه می‌زد

دختر جوانی که عینک آفتابی برچشم داشت

روی ماسه‌ها حمام آفتاب گرفته بود

در آن میان مرد مستی که تا توی چشم‌هایش خورده بود؛

شیشه به دست

دل به دریا زد و رفت

دریا بزرگ بود

دریا تنها نبود؛ ماهی بود، خورشید، مرجان‌ها، صدف‌ها، نهنگ‌ها، مرغان دریایی و...

نزدیکش شدم

گریه‌ای خاموش به گوش می‌رسید

خوب گوش دادم؛ دریا بود

که درخودش اشک می‌ریخت

سکوت کردم و شنیدم؛ لمسش کردم

....

دریا بزرگ بود

ولی تنها بود

0 comments: