بانوی زمستان، بانوی نرگس و گل

اسلوموشن قدم برمی‌دارم. با یک دست چمدانم را روی زمین می‌کشم و با دست دیگر بند کوله‌ام را گرفته‌ام. سرم پائین است. دوربین زوم شده روی زانوهایم؛ روی شلوار جین دم‌پا گشادی که در هوا می‌رقصد. دوربین به عقب می‌رود. زنی که از گوشه‌ی چشم‌هایش اشک می‌ریزد از کنار دوربین رد می‌شود و دوربین دورشدنش را نشان می‌دهد.

از گیت اول که رد شدم، برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. کسی به بدرقه‌ام نیامده بود. لبخند سردی گوشه‌ی لبم نشست. پاسپورت به دست، راه افتادم. به گیت دوم رسیدم. پشت سرِ آدم‌هایی که نمی‌شناختمشان، ایستادم. چند دقیقه‌ای باید منتظر می‌ماندم تا مهر خروج، روی ورق آخر پاسپورتم می‌خورد. دوست نداشتم به آدم‌های ایستاده در صف نگاه کنم که فرصت برای نگاه‌کردنشان زیاد بود. سرم را برگرداندم. در حالی که به دور، نگاه می‌کردم در رویاهایم فلاش‌بک می‌زنم به تو؛ در ماشینت نشسته‌ای، درخیابانی به رنگ ترافیک. به ساعتت نگاه می‌کنی و با عصبانیت مشت می‌زنی روی بوق ماشین.

صحنه‌ی بعد، مامور گیتِ دو، با سرعت در حال مهرکردن پاسپورت‌هاست. دوربین زوم می‌کند روی من که اسلامونشن چمدانم را به جلو می‌کشم. تصویر بعد، تو و ترافیک و بوق ماشین. تصویر بعد، مامور گیت دو، یک نگاه به پاسپورتم می‌اندازد و یک نگاه به چشم‌های خیسم. جواب همه‌ی چراهایش را از چشم‌هایم می‌گیرد و سئوالی نمی‌پرسد و اسلوموشن دستش را بالا می‌برد و با سرعت روی ورق آخر پاسپورتم مُهر می‌زند. پاسپورتم در دستم، از گیت دو رد می‌شوم. باید از یک راه‌روی شیشه‌ای بگذرم که به اندازه‌ی طولش فقط فرصت دارم سی‌وسه سال زندگی را دوره کنم

صفحه‌ی مانیتور همزمان من و تو را نشان می‌دهد؛ رد شدن من از راهروی شیشه‌ای و دویدن تو را. بوی گل‌های نرگس در فضای سالن پیچیده. از دور می‌بینمت. چند قدم تا انتهای راه‌روی شیشه‌ای بیشتر نمانده. زیر لب می‌گویم: بانوی زمستان، بانوی زمستان... چه دیر آمدی، چه دیر ... لبخند می‌زنی مثل همان لبخند نرگس‌های خشک‌شده در باغچه؛ یادت هست؟؛ پشت شیشه، من و تو و نرگس‌ها و دود سیگارِ پیچیده در فضا. دستت را به طرفم دراز می‌کنی. دوست دارم بگیرمش اما بین من و تو دیواره . ..دیواره دیواره... حرف می‌زنیم اما نه تو صدای منو می‌شنوی و نه من صدای تو را. دوربین از بالا نشانمان می‌دهد. من و تو و دیوار و دود سیگار که پیچیده شده در فضایی که می‌شود رد بوی نرگس را حس کرد و چشم‌ها را بست. بانوی زمستان، بانوی نرگس و گل.... اگه شکسته پای من گریه نکن عصای من ...

0 comments: