نيلوفر وحشي

جواني در خواب و شايد همه در خواب
تو هم مثل همه در خواب بودي
تو هم مثل همه خواب ديدي
تو هم مثل همه عاشق شدي
تو هم مثل همه نيلوفرت
همچون قاصدكي معلق در هوا آمد
قاصدكي كه از مرز همه چيز گذشت
و باد بي پروا
آن را به سرزمين خوابت آورد
ولي آيا خود مي خواست بيايد
آيا قدرت داشت يا قدرتش دادي
باد بي پروا به او قدرت داد
يا
دل بي پرواي تو
آيا تو هم همچون قاصدك
به سرزمين خواب كسي رفته بودي
كه برايت مهمان نا خوانده اي آمد
در گوشه اي كه خودت گويي مرده بودم
در خاك مرده ها
در بين مردم مرده
در بين احساس مرده
چگونه او رشد كرد
و بر گرد همه ستونها پيچيد
آيا تو به او آب دادي
نور دادي
در شهر مرده ها
كه محبت سالهاست مرده
آب و نور يافت نمي شود
زيرا كه منشا محبت پاكي ست
و آب پاك است
اين تو بودي كه از خود گذشتي
از ذخيره آب و نورت گذشتي
و به او دادي
او رشد كرد
از اشك چشمانت سيراب شد
و از نور نگاهت روح تازه يافت
همه جا را پوشاند
همه جا سياه شد
ولي تو همه را سفيد مي ديدي
چشمانت را گشودي كه سياهي ها را ببيني
ولي حتي نيلوفر پلكهاي تو را هم پوشانده بود
هستي اش در تو ريشه كرد
همه تو بود
ولي آيا تو هم همه او بودي
اگر او نيلوفري ست
كه
به سرزميت تو و امسال تو آمد
اگر او نيلوفري ست
كه با آمدنش سايه تاريكي همه جا را پوشاند
تو گل سرخي هستي
كه هميشه همه جا يي
در خواب به سراغ كسي نمي روي
در بيداري با همه هستي
و همه با تو اي گل سرخ سخن ميگويند
تو گل سرخي هستي از سرزمين بيداري ها
از سرزمين روشنايي ها
با خود روشنايي مي بري
خار هايي داري كه حتي
نيلوفر وحشي هم نمي تواند
بر او بپيچد
براي چيدن اين گل سرخ
و بردن او به سرزمين رويا ها
نياز به باغباني ست
ماهر
عاشق
كه او همه تو است
و تو همه اويي
.
.
.
تقديم به
انسان تنهايي ها
مهرباني ها

0 comments: